.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۱۰۷→
اون پسره که تازه فهمیدم اسمش کسری ست،وسط حرفش پرید وباخنده گفت:دوست دخترات.
ارسلان خندیدوگفت:آره اونارو داشت یادم می رفت.
کسری- میگم ارسلان توکه انقدر دوست دختر داری،اگه هرروز بایکیشون بیای اینجا من پولدار میشما!!!
ارسلان خندیدوگفت:چشم.حتما باخانومای محترمه تشریف میاریم.فعلا بذار بریم بشینیم یه چیزی بخوریم تابعد.
وچشمکی زدو ادامه داد:اما اینجا خیلی شلوغه.ما میریم همون جای همیشگی.
کسری لبخندی زدو ماروبه سمت راه پله راهنمایی کرد.
ازراه پله بالا رفیتم ورسیدیم به یه فضای کوچیک ودنج.دوتا میز صندلی بیشترنداشت.
هیچ کس نبود.اصلا انگار این بالا جدا از اون پایین بود.اونجا شلوغ،اینجاخلوت.
ارسلان اشاره ای به صندلی هاکردوبالبخندی روی لبش،روبه متین ونیکا گفت:بفرمایید!!
نیگا و متین کنار هم نشستن.منم خواستم برم کنار نیکا بشینم که صدای ارسلانن دوباره رفت رومخم:
- بابا دودیقه این بیچاره هارو تنهابذار باهم اختلات کنن.بیامابریم اونجا بشینیم.
وبه اون یکی میز وصندلی که بافاصله ازاین یکی میز بود،اشاره کرد.
نیکا روبه ارسلان گفت:نه.نمی خواد.شمام همین جا بشینید دیگه.
ارسلان همون طورکه ایستاده بود، لبخندی زدوگفت:نفرمایید این حرف و.تجربه نشون داده که دوتاکفتر عاشق اگه تنهاباشن خیلی بیشتر بهشون خوش می گذره.
وصدای کسری درجواب ارسلان اومد:
- توام که تهِ تجربه!!!
همه خندیدن.
وکسری بالبخندی روی لبش روبه ما گفت:چی میل دارین براتون بیارم؟
متین و نیکا،قهوه فرانسه وکیک سفارش دادن.
پاهام خشک شده بود!!!سنگ قبرت وبشورم ارسلان!!!خب منم می نشستم دیگه!
بعداز اون،کسری روبه من کردوگفت:شماچی میل دارین؟
یه ذره فکرکردم...من که قهوه دوست ندارم،چرت وپرتای دیگه رو هم که نمی شناسم واسمشون و بلد نیستم...حالا چی بخورم؟!
آهان.یافتم.بستنی!!!فقط همین؟!نه بابا...چی چی و فقط همین؟مگه نیکو چند بار قراره واسه عروسیش به من شیرینی بده؟!تادلم بخواد سفارش میدم.
روبه کسری گفتم:شما اینجا بستنی دارین؟!!
کسری لبخندی زدوگفت:بستنیم داریم.کدوم نوعش و می خواین؟
- هرکدوم که خوشمزه تره.
کسری باخنده گفت:چشم.حتما براتون میارم.امر دیگه ای نیست؟
نیشم و بازکردم وگفتم:چرا نیست؟!بنویسید یادتون نره.یه بستنی از همون خوشمزه هاکه خودتون گفتین،یه آیس پک شکلاتی،یه کیک خامه ای که روش باشکلات تزئین شده باشه...
کسری باتعجب به من خیره شده بود.نه فقط کسری بلکه هم متین هم نیکو وهم گودزیلا!!!
لبخندی زدم وادامه دادم:
- یه آب پرتقالم می خوام.
نیکا خندیدوگفت:رودل نکنی یه وخ دیانا؟!مال مفت گیر آوردی؟
لبخندی زدم وگفتم:پس چی که مال مفت گیر آوردم؟!!مگه من قراره چندبار شیرینی عروسی دوستم و بخورم؟
ارسلان خندیدوگفت:آره اونارو داشت یادم می رفت.
کسری- میگم ارسلان توکه انقدر دوست دختر داری،اگه هرروز بایکیشون بیای اینجا من پولدار میشما!!!
ارسلان خندیدوگفت:چشم.حتما باخانومای محترمه تشریف میاریم.فعلا بذار بریم بشینیم یه چیزی بخوریم تابعد.
وچشمکی زدو ادامه داد:اما اینجا خیلی شلوغه.ما میریم همون جای همیشگی.
کسری لبخندی زدو ماروبه سمت راه پله راهنمایی کرد.
ازراه پله بالا رفیتم ورسیدیم به یه فضای کوچیک ودنج.دوتا میز صندلی بیشترنداشت.
هیچ کس نبود.اصلا انگار این بالا جدا از اون پایین بود.اونجا شلوغ،اینجاخلوت.
ارسلان اشاره ای به صندلی هاکردوبالبخندی روی لبش،روبه متین ونیکا گفت:بفرمایید!!
نیگا و متین کنار هم نشستن.منم خواستم برم کنار نیکا بشینم که صدای ارسلانن دوباره رفت رومخم:
- بابا دودیقه این بیچاره هارو تنهابذار باهم اختلات کنن.بیامابریم اونجا بشینیم.
وبه اون یکی میز وصندلی که بافاصله ازاین یکی میز بود،اشاره کرد.
نیکا روبه ارسلان گفت:نه.نمی خواد.شمام همین جا بشینید دیگه.
ارسلان همون طورکه ایستاده بود، لبخندی زدوگفت:نفرمایید این حرف و.تجربه نشون داده که دوتاکفتر عاشق اگه تنهاباشن خیلی بیشتر بهشون خوش می گذره.
وصدای کسری درجواب ارسلان اومد:
- توام که تهِ تجربه!!!
همه خندیدن.
وکسری بالبخندی روی لبش روبه ما گفت:چی میل دارین براتون بیارم؟
متین و نیکا،قهوه فرانسه وکیک سفارش دادن.
پاهام خشک شده بود!!!سنگ قبرت وبشورم ارسلان!!!خب منم می نشستم دیگه!
بعداز اون،کسری روبه من کردوگفت:شماچی میل دارین؟
یه ذره فکرکردم...من که قهوه دوست ندارم،چرت وپرتای دیگه رو هم که نمی شناسم واسمشون و بلد نیستم...حالا چی بخورم؟!
آهان.یافتم.بستنی!!!فقط همین؟!نه بابا...چی چی و فقط همین؟مگه نیکو چند بار قراره واسه عروسیش به من شیرینی بده؟!تادلم بخواد سفارش میدم.
روبه کسری گفتم:شما اینجا بستنی دارین؟!!
کسری لبخندی زدوگفت:بستنیم داریم.کدوم نوعش و می خواین؟
- هرکدوم که خوشمزه تره.
کسری باخنده گفت:چشم.حتما براتون میارم.امر دیگه ای نیست؟
نیشم و بازکردم وگفتم:چرا نیست؟!بنویسید یادتون نره.یه بستنی از همون خوشمزه هاکه خودتون گفتین،یه آیس پک شکلاتی،یه کیک خامه ای که روش باشکلات تزئین شده باشه...
کسری باتعجب به من خیره شده بود.نه فقط کسری بلکه هم متین هم نیکو وهم گودزیلا!!!
لبخندی زدم وادامه دادم:
- یه آب پرتقالم می خوام.
نیکا خندیدوگفت:رودل نکنی یه وخ دیانا؟!مال مفت گیر آوردی؟
لبخندی زدم وگفتم:پس چی که مال مفت گیر آوردم؟!!مگه من قراره چندبار شیرینی عروسی دوستم و بخورم؟
۱۶.۹k
۲۴ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.